ترانههای حسنی – حسنی تو شهربازی
ترانههای حسنی شبکه پویا- حسنی تو شهربازی
یه روز گرم تابستون حسن نشست تو ایوون
هوا گرم و آفتاب بود مامان تو خونه خواب بود
صدا زدش: مامان جون میبری من رو بیرون؟
الان ظهره حسن جون، بیا بیرون از ایوون
این قدر نشین تو آفتاب، بخون کتاب یا بخواب
حسن اومد تو خونه، هی نگرفت بهوونه
حسن چشاشو باز کرد، به هر طرف نگاه کرد
یه رودخونه پُر از آب، ماهیا در پیچ و تاب
لاکپشتی رو تو آب دید، انگاری داشت خواب میدید
لاکپشته گفت: حسن جون تو گرمای تابستون
خیلی خوبه آب تنی، نترس بیا با منی
حسنی توی آب پرید، آب بازی کرد و خندید
حسن به چپ نگاه کرد گلی اونو صدا کرد
چرخ و فلک میچسبه، گلی سوار اسبه
یه عالمه ستاره از آسمون میباره
چرخیدن و چرخیدن ستارهها رو چیدن
پشت یه ابر سفید، حسن قطاری رو دید
واگنهای رنگارنگ بادکنکهای قشنگ
جیغ کشیدن بچهها ترن میرفت اون بالا
قطار میخوند: هوهو گلهای یاس و شببو
توی قطار سوارن شادی برام میارن
تو ایستگاه بادکنک حسن ناز و کوچک
پرید پایین ازقطار شد توی بالن سوار
با بادکنک تو هوا میچرخیدن بچهها
بادکنکهای رنگی چه بازی قشنگی
بازی کردند یه عالم تو آسمونا با هم
حسن حسن کجایی؟ حسن شنید صدایی
حسنی از خواب پرید یهو مامانی رو دید
پاشو که خوب خوابیدی، خوابهای زیبا دیدی؟
چون از تو هستم راضی میریم به شهر بازی
حسنی از جا پرید، مامانشو سفت بوسید
مامان مهربونم خیلی ازت ممنونم…