ترانههای حسنی – حسنی دیگه گریه نکرد
ترانههای حسنی شبکه پویا – حسنی دیگه گریه نکرد
حسنی توی خیال خود تو دشت و سبزهزار میگشت
از اینطرف به اونطرف میرفت دوباره برمیگشت
درختها سبز سبز بودن پرندهها پَر میزدند
پروانههای رنگارنگ به هر گُلی سر میزدند
یکهو یه برگ خشک و زرد همراه باد اومد پایین
چرخی زد و خش خشی کرد تا اینکه افتاد رو زمین
فصل خزون رسیده بود، برگی رو شاخهها نبود
پروانهها رفته بودن هیچ خبر از گلها نبود
باد میاومد هو هو میکرد درختها رو تکون میداد
برگهای زرد و قهوهای میافتادند به دست باد
حسنی دلش گرفته بود زار و زار و زار گریه میکرد
اومد پیشش یواش یواش یه توپ سرخ و سبز و زرد
چرخی زد و گفت: حسنی حالا که وقت گریه نیست
من میبینم غصۀ تو فقط برای تنهایی است
بیا با من بازی بکن، قِلَم بده روی زمین
ببین چطور بالا میرم چطور میافتم رو زمین
با همدیگه دوست میمونیم تا وقتی که بهار بیاد
گلها بازم غنچه بدن شادی به سبزهزار بیاد
حسنی دیگه گریه نکرد، اشکاشو پاک کرد زود زود
خنده اومد روی لباش چون که دیگه تنها نبود