فیلم مصاحبه با زلمی کودک زباله گردی که در سطل زباله انداخته شد
همه چیز از انتشار یک فیلم چند دقیقه ای آغاز شد ،فیلمی که نشان می داد چند پسر جوان از انداختن یک کودک کار داخل سطل زباله خوشحال هستند و خنده هایشان سر به هوا گذاشته است. ماجرای این فیلم آنقدر دردناک بود که وقتی دست به دست در فضای مجازی چرخید موجی از خشم و نفرت و ناراحتی را به راه انداخت.
**یک کودک خردسال کار که برای درآوردن لقمه نانی حلال تا کمر در سطل زباله خم شده بود،چند جوان و خنده های شیطانی آن هم پس از انداختن کودک بیچاره در سطل زباله.این صحنه ها شاید یکی از غم انگیزترین صحنه های بود که چند روز گذشته خیلی ها در فضای مجازی مشاهده کردند.خبر دستگیری این چند جوانمنتشر شد اما هیچ کس احوال پسرک خردسال را نپرسید به جزء بچه های پویش یک لقمه مهربانی استان البرز که او را پیدا کردند و دلش را به دست آوردند.**
پای ماجرای شناسایی پسر جوان و دوستانش به واحد مرکزی خبر هم باز شد و شناسایی آنهاو هم قطارانش کمی از تلخی ماجرا نیز کم کرد .او وقتی جلوی خبرنگار قرار گرفت گفت: من خودم کارگرم، نمی خواستم این اتفاق بیافتد،من شرمنده مردم ایران هستم.
سرنوشت کودک کار چه شد؟
درست زمانی که در فضای مجازی همه به انتشار فیلم کودک آزاری بسنده کرده بودند و این حرکت ناجوانمردانه مرد جوان و دوستانش را محکوم می کردند الناز باقری مؤسس پویش یک لقمه مهربانی در استان البرز به همراه دوستانش خیابان به خیابان شهر را جست وجو می کرد تا ردی از پسرک کودک کار پیدا کند.
الناز در گفت و گو با خبرنگار رکنا ماجرا را اینطور بازگویی می کند:
شنبه شب بود که خواهرم فیلم کودک آزاری را برایم ارسال کرد، با دیدن این فیلم و صحنه های ناراحت کننده اش انگارسطلی از آتش روی سرم خالی کرده بودند. همان موقع تصمیم گرفتم هر جوری که شده کودک را پیدا کنم. هیچ آدرس و نشانه ای از او نداشتیم.
او ادامه می دهد: پویش یک لقمه مهربانی را از سال 92 کلید زدیم ، ایده اولیه این بود که به کودکان کار غذا برسانیم. می دانستم که این کودکان به خاطر شرایطی که دارند غذای خوبی نمی خورند به همین خاطر با دوستانم دست به کار شدیم تا با درست کردن غذای گرم و رساندن آنها به کودکان شاید بتوانیم بخشی از کمبود مواد غذایی آنها را جبران کنیم.همین کار ما باعث شد در طی چند سال گذشته با کودکان کار زیادی آشنا شویم و به غیر از رساندن غذا ،در بخش اموزش و تحصیل آنها هم کارهایی بکنیم.
الناز می گوید: از طریق کودکان کاری که با آنها در ارتباط بودم متوجه شدم او در یکی از کارگاه های ضایعاتی کار می کند. اما کدام شهر هنوز نمی دانستیم .دو روز تمام به همه کارگاه های ضایعاتی استان البرز سر زدیم تا اینکه روز دوم متوجه شدم این اتفاق در فردیس رخ داده و می توانم ردی از این کودک در آنجا پیدا کنم.
حالا الناز و دوستانش یک سرنخ پیدا کرده بودند تا خود را به کودک برسانند.الناز می گوید: شروع کردیم در خیابان های فردیس به دنبال کودک گشتن اماخبری نبود.اما تصمیمم را گرفتم بودم که او را پیدا کنم،می خواستم به او بگویم همه آدم ها بد نیستند .همین تصمیم باعث شد دوباره شروع به گشتن کنم تا اینکه سرانجام به یکی از کارگاه های ضایعاتی رسیدیم. با سرکارگر آن کارگاه صحبت کردم و پس از اینکه توانستم متقاعدش کنم هدفم فقط کمک به کودک است او دو کودک کار را به من نشان داد گفت شاید یکی از آنهاست.اما اشتباه فکر می کردیم و آن دو کودک ،فردی که ما به دنبالش بودیم نبودند و آنها زلمی را به ما معرفی کردند. زلمی همان پسرک خردسالی بود که دو روز تمام دنبالش بودم.
دیدار با زلمی
الناز از این دیدار اینطور می گوید:پسرک می ترسید، از عمق وجودم مهربانی را به او هدیه دادم تا درنهایت باور کرد دوستش دارم. همان موقعصیادی معاون سیاسی فرمانداری فردیس ،دکتر اسماعیلی فر مدیرکل امور بانوان استانداری البرز که درجریان ماجرا قرار گرفتند از راه رسیدند. سرانجام زلمی اعتمادکرد و با ما دوست شد . او را سوار ماشین کردیم ، آرایشگاه رفتیم ،لباس خریدیم ،به خاطر زخک هایی که دست و پشتش برداشته بود نزد پزشک رفتیم .تمام تلاش خودمان را کردیم تا شاید کمی مهربانی را تجربه کند.
زلمی از آن اتفاق می گوید:
پسرک لاغراندام است و رنگ به صورت ندارد. خودش هم نمی داند 13 ساله است یا 14 ساله. فقط می داند باید کار کند تا خرج خودش و خانواده اش را درافغانستان در بیاورد،دو ماه پیش وارد ایران شده آن هم با کلی مشکلات که با آنها دست و پنجه نرم کرده/ به او می گویم ماجرا را برایم تعریف کند. نفس عمیقی می کشد و می گوید: بعد از ظهر شنبه سرم به کار خودم گرم بود،ناگهان احساس کردم روی هوا هستم . در یک لحظه با سر به داخل سطل زباله افتادم . خودم را جمع و جور کردم و سرپا ایستادم . سرم را که بالا آوردم چند پسر جوان را دیدم که در حال خندیدن هستند .به خاطر گاز داخل سطل زباله سرم گیج می رفت. از داخل سطل زباله که بیرون آمدم آن چند پسر جوان هم آمدند. از آنها می ترسیدم اما آنها اول فیلم را نشانم دادند و بعد برایم ساندویچ خریدن .
ماجرای زلمی و پیدا کردن او توسط الناز به خاطر دلجویی ،یک داستان تلخی است که این روزها شاید زیاد درباره آن بشنویم و بخوانیم .اما باید آستین ها را بالا بزنیم و برای کمک به میدان بیاییم . پویشش یک لقمه مهربانی چند سالی است که هر پنج شنبه غذای گرم ،میوه به کودکان کار می رساند اما رسالتشان بزرگتر از این کارهاست. آرزوی بچه های این پویش آموزش دادن به کودکان کار است ،اینکه بتوانند به آنها سواد بیاموزند شاید فردایی از راه برسد که این کودکان سر در میان سرها پیدا کنند.
خواسته مان این است که خیران به یاری بیایند
الناز باقری ،همان دختری که چند سال پیش پزشکان به او گفتند فقط چند ماه فرصت داری تا زندگی کنی و این سرطان لعنتی دیگر اجازه ادامه دادن را به تو نخواهد داد حالا هم با این سرطان می جنگد و هم برای برطرف کردن مشکلات کودکان کار هر روز قوی تر از دیروز قدم می بردارد.او می گوید:
در این چندسال که پویش را راه انداخته ایم حدود 1157 کودک کار را تحت حمایت خودمان قرار دادیم.حالا تنهاخواسته ما این است که محلی مسئولان و خیرین برایمان فراهم کنند تا بتوانیم به این کودکان آموزش بدهیم . بدون شک آموزش دادن به این کودکان می تواند آینده آنها را تغییر دهد