کلیپ شب یلدا برای استوری
بغ کرده بود گوشه ی کاناپه. زانوهاشو بغل گرفته بود و داشت بی حواس کانال تلویزیون بالا و پایین میکرد. فرقی نمیکرد چی پخش میکنه جعبه ی جادو، رو هر کانال بیشتر از دو ثانیه مکث نمیکرد…
نباید امشبمون با این حال و هوا میگذشت. کتابِ روی کانترو بغل زدم و خودمو انداختم کنارش رو کاناپه.
– نبینم کشتیات غرق شده باشه رفیق
بدو یه نیت کن که برات یه فال حافظ دبش بگیرم، بلکه م غم مخور آمد و دلت شاد شد
عجیب بلند بود صدای پوزخندش. تلویزیونو خاموش کرد و کنترلو پرت کرد کنار.
+ بیاد غم مخور که برمیگرده؟ یجوری نرفته که با نیت من و فال تو و ریش گرو گذاشتن صاحب فالم برگرده حتی
اصلا برگرده که چی بشه؟ موندنی نمیره که یه روزیم بخواد برگرده اونیم که دوراشو زده و خرتر از من پیدا نکرده و میخواد برگرده که دوباره خراب شه سرم، بیخود میکنه
دستام شد آویزون تر از پاهام
– پس چه مرگته کوفتمون کردی امشبو…
دوباره پناه برد به پوچیِ برنامه های صفحه ی هزار رنگ روبه روش
+ دارم حساب و کتاب میکنم ببینم کجا اشتباه کردم دارم بالا پایین میکنم روزامو ببینم کدوم راه درستیو قلط رفتم که رسیدم به اینجایی که الان هستم.
انکار نمیکنم، بدی کردم یه وقتایی، ولی بد نبودم من، حقم این نبود…
نه مگه؟
کز کردم گوشه ی دیگه ی کاناپه
– اوهوم
خندید اما صدای گریه پیچید تو اتاق
+ حالا ضرر که نداره
من نیت میکنم، تو فالمو بگیر…
بلکه م اومد:
" یوسف گمگشته باز آید به کنعان…
غم مخور "